شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ق.ظ رسول بهشتی
سیاست

سیاست

 امروزه پدیده ها و مناسباتشان که گاها تبیین شده هستند موضوع اصلی علوم مختلف اند ولی کمتر وجوه و عناصر نهفته و متعالی آن ها دیده شده است و عمدتا از دریچه نگاه های سلبی بر واقعیاتی سطحی انگارانه (آنچه که مساله و مشکل پنداشته می شود ) و از دریچه نگاه های ایجابی بر انتزاعیات (آنچه که مفید و مطلوب انگاشته می شود ) ، برنامه ریزی ها صورت می گیرد و اینگونه نگاه ها از آنجا که بر ویژگی های نهادین موجود در پدیده ها بی توجه است ، عمدتا برنامه ریزی ها را با مشکلات و عدم تفوق مواجه می سازد . درست بر خلاف نگاه های عمیق تری همچون نگاه ماکیاولی که در عین ناباوری شیفتگی قدرت را نه به عنوان صفتی مذموم بلکه به سان واقعیتی گریز ناپذیر، آن چنان مسحور کننده به نمایش می گذارد که تمایل ذاتی سرکوب شده ی انسانی را بار دیگر برمی انگیزد .  سرکوب گری تا آنجا پیش می رود که انسان از درک قدرت پرستی همنوع خویش در مناسبات عاجز می ماند و این عجز نهفته ، خود را در قالب پوشالین رضایت ، برنامه ریزی ها را تحت الشعاع قرار داده و آن ها را با شکستِ در نتیجه مواجه می سازد . تمایلات سرکوب شده انسانی (طبیعت وحشی سرکوب شده) در پشت پرده ی امر معمول روزمره مخفی شده و به عناصر غیر قابل فهمی تبدیل گشته اند ؛ به طوری که برای ایجاد ارتباط و برقراری مناسبات چاره ای جز هم شکلی و هماهنگی و همراهی با امور معمول و معقول انگاشته شده ، راه دیگری باقی نمی ماند . اما با توجه به وجود تمرکز و پراکندگی قدرت  ، نمی توان عناصر نهادین موجود در پدیده ها همچون عنصر قدرت (قدرت طلبی) را کتمان نمود . عنصری که درست در هنگام عدم تفوق و شکست در برنامه ریزی ها خود را به نمایش می گذارد . امروز سیاست به عنوان نماینده نگاه مخالفِ ساده انگاری امر معمول ،  یکه تاز نبرد قدرت و تعیین کننده تمرکز آن می باشد و رجوع به این امر در برنامه ریزی ها همواره کارساز و پیش برنده است . سیاست به خوبی این موضوع را درک کرده و در عین همراهی با امورات معمول ،  اهداف ذاتی را در نظر گرفته و عناصر نهادی را برای تعیین تراکم و یا پراکندگی های نسبی ، در بر می گیرد و به صورت ایجابی بر واقعیات سوار و نتایج مطلوب را رقم می زند . اگر چه ذات طبیعی انسان در زندگی روزمره و معمول خویش گاه غلیان کرده و خراشی بر چهره حقیقت ذاتی می اندازد اما سیاست همواره سعی بر ارتقا و تعمیقِ تناسب می کند و روز به روز مکانیسم های خود را پیشرفته تر می کند و حقایق ذاتی را در بر می گیرد. (می توان به صورت واضح ردپای سیاست را در تئوری های امنیتی دید که در سیاست (policy) های فرهنگی کمتر ملموس می باشد.)

شیفتگی قدرت از ویژگی های ذاتی ست که اخلاقیات آن را مدیریت(سنجش) و سیاست به صورت هنرمندانه ای مطابق و متناسب با واقعیات می نماید. سیاست است که رضایت را در عین عدم توزیع متوازن قدرت ، به طور یکسان در نظرها توزیع می نماید وتا زمانی که کارکرد خود را حفظ کرده ، همچنان توزیع مطلوب را برجا خواهد گذاشت حتی مقطعی و در برهه ای از زمان .  جدایی اخلاق و سیاست یک فریب و از جمله مکانیسم های سیاست برای همراهی با واقعیات و البته در لایه های بالاتر شکل دهنده و توزیع کننده قدرت می باشد . در واقع هیچ عملی نیست که بر قدرت اثر نگذارد و آن را باز توزیع نکند ، حتی به ظاهر کتمان خود سیاست.

نکته ای که مطرح است در مورد قیام عاشورا ست و آن این است که عمل حسین(ع)  یک عمل سیاسی نبود و حتی برخلاف عمل سیاسی رضایت و قدرت را توزیع نمی نماید . قابل ذکر است که در اینجا عمل سیاسی به معنای فدا کردن امر معمول برای امری اخلاقی نیست ، اینجا سیاست توزیع کننده رضایت ، قدرت و ... ناشی از تمایلات ذاتی در امورات معمول است اما دور شدن از ذات انسانی و لزوم باز تعریف و بازگشت به آن ، حتی در چارچوب دولت اسلامی و خلافت همچنان که در بعثت و حتی ماقبل آن در چارچوب غیر خلافت مطرح شد ، در روز عاشورا موجب شکل گیری قیام عاشورا شد .

گویی در عمل حسین هیچ گونه هماهنگی میان فطرت و امر معمول جامعه قابل مشاهده نیست و "توزیع" را تغییر نمی دهد (لا اقل در همان برهه و مقطع زمانی) و  هر چه هست تعارض و تضاد است و از این روست که امر سیاسی را در واقعه کربلا احتمالا تعریف نمی گردد . دقیقا همین جاست که تمایز میان تفکر اسلامی و تفکرات چپ مطرح می گردد  و آن فراتر بودن امر اسلامی از امر سیاسی ست . لازم به یادآوریست که امور مطروحه نفی نمی گردند و در واقع به صورت برش های مقطعی از زمان به کیفیت امور و کنش ها توجه می شود .

امر اسلامی گویی ورای امر سیاسی و امر اخلاقی ست .  امری متوجه صفات ذاتی و در جهت بازگشت به همان هاست که امر اخلاقی و آنچه که بدان علم اخلاق گفته می شود آن ها را سنجش و امر سیاسی آن ها را با واقعیات و امورات معمول هماهنگ میسازد .  امر سیاسی و اخلاقی معطوف به تعادل در قدرت و ثروت و سایر ویژگی هایی ست که در آن ها  اراده در تصمیم گیری وجود دارد  و به نوعی دارای قابلیت برنامه ریزی(عنصر مشترک و محل جدل تفکرات چپ و راست) هستند  ولی امر اسلامی ساحت های غیر قابل برنامه ریزی و زمان های دورتر از تفکرات دولت محور را نیز شامل می شود . انقلاب ها مادامی که خود را معطوف به ساختارها و تغییر در "توزیع" می بینند یک امر سیاسی و در یر این صورت اگر با هدف بازگشت به ذات انسانی و باز تعریف منبع های قدرت باشند ، یک امر اسلامی محسوب می گرددند.

درادامه انشاالله در مورد امر سیاسی بیشتر خواهم نوشت./

 


۲۴ آذر ۹۷ ، ۰۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
جمعه, ۲۵ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۵۴ ب.ظ رسول بهشتی
آتش سرد

آتش سرد

کوچک نفحه ­ای از معشوق قامت خاکستری فراق و هجران را شعله­ ور می سازد­­ . اما این شعله ­های ابراهیمی برای جان عاشق که به تعمد ، به­ سان آهن آب­ دیده ، دیگر انعکاسی از خویشتنش متصاعد نمی ­کند ، سردیِ سکنی­ بخشی ندارد.

سردی آتش ابراهیم در جوار آن شعله ­ور قامتِ پرخصم و تکبر است که به سردی می­ گراید. آتش پرخصمی که ذرات را از جان­فرسایی و سوزش مدام و میل به پراکندگی ، به تحیر و تعلق وادار کرده است. سردی سکنی­ بخش که توحشِ مولودِ تحیر را در گردابه ­ای دوار ، به مولود خویش بازگردانده و به تحیر واداشته است . چرا که حضرتش خود به میدان آمده بود و نقطه ­ی پرگار گشته و هیچ صفتی از مخلوق پدیدار نبود و توحش را تسبیح کنان به گرد خویش می ­گرداند و اسباب خویشتن عاشق را برای جان­فرسایی برچیده بود .

آری ای دوست . به تعمد چون آهن آب­دیده ، دیگر انعکاسی از از خویشتنم بر چهره ­ات نمی­ افتد. آنچه می ­بینی سیاهی و ضعف من نیست. به تعمد چشم و گوش دل را کر و کور کردیم تا که برون نریزد و عالم را به امکانات فقر رنگ توانگری نبخشد ؛ تا که باز هوای دوست را در جدال با دنیا نبازد. تو بمان و آن اکسیر زندگی بخش مغفول . تو بمان و توانگران!!  آنچنان بت ساختمت که خاتمیّت دوباره ای بایدت . و چه میدانی از اسارت خاتمیت در بت ؟! و تو چه میدانی اسارت واژه را ؟! تو چه میدانی که چیست در پس این تناقضات و ابهامات ؟! دست به دعا بر و خیر خواه که بس به دعای خیر محتاجیم .

 


۲۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۸ ب.ظ رسول بهشتی
جان فرسایی

جان فرسایی

تکبر چگونه تنها بر قامت معشوق دوخته و زیبنده بود ؟! چیست آنکه جان عاشق را شیفته و شیدای این تکبر می کرد ؟! جان فرسایی عاشق به چه سان صورت می گیرد ؟! 

رشته های شعله ور جامه ی تکبر معشوق ، عالم را در هاله ای از اعجاب و تحیر پوشانده بود و در جان عاشق آشوبی از جهالت و حیرانی بر پا کرده بود . این جامه صورت از جنبندگان و جامدات ربوده بود  و روحشان را  عریان کرده و آنی بود که عاشق را نیز به سان تکرار مداوم آن ها در باتلاق سکون بیفکند . سکون سرد مرداب از نبود آبشار آب و آفتاب بود . آیا معشوق نیز نگران بود ؟! یا آنکه چون آیینه ، طبع بی تکلف طبیعت وحشی را می نمود ؟!

خلوصِ طبع وحشی و عریان طبیعت ، بی تکلف به قیود و دانسته ها ، گاه به سبکیِ نسیمی خنک و گاه به سنگینی بادِ داغ نفس گیرِ صحرایی سوزان ، از تحیر مولودی ساخته بود و معلمش گشته بود و او را مشق درندگی و وحشی گری می کرد . مولود نوپای وحشی قامت راست کرد و به جدال پرداخت و تا سرحدات خلوصِ ضعف ، نقاب از رخ موجودات و جامدات برداشت . خلوص ضعف رنگ منیت ها و الزامات زندگی را از طبیعت برمی داشت و جان را زان سبب که هنوز از چشمان خویشتنِ عاشق می نگریست ، به بُعد می افکند . دوری از او که همه بود و من تنها . بی التفاتی معشوق بیش از پیش عاشق را ملول تر و بی پروا تر می کرد و جانش را می فرسود . آفتاب سوزان صحرا و نسیم خنک صبحگاهی ، آن سبکی و سنگینی ، تنها جان عاشق را می فرسود . آفتاب کوه ها را نمی فرسود ، جان عاشق را می فرسود گویی آفتاب ، بر کوه ، این زمخت سر به فلک کشیده پر هیبت و شکوه ، سروری میکرد و کوه را یارای دفاع نبود .

عاشق جان می فرسود از تکبر معشوق و خود را مدام به بعدی افزون ، گرفتار می کرد تا که امید در پس این فرغتِ مدام ، زنده تر گردد و بغض را از تکبر معشوق سنگین تر کند  . ظرف سرخوشی عاشق از این غربتِ بغض آفرین را خویشتنش ، اندازه بود . هر چه خویشتن عاشق بزرگتر سرخوشی او نیز عظیم تر . سرخوشیِ بیمار گونه ، به جان تکبر معشوق می افتاد و جان را کمتر می فرسود و صبر را می کاست . سرخوشیِ عاشق نعره های از قعرِ وجود او را خفه می ساخت و او را بی مایه و سبک و غیر ضروری می گرداند . آری ، عمل صالح برای این عاشقِ فرسوده ی خسران دیده ، به سبکی صلح نیست و به سنگینی صبر است و غربتِ در پسِ درندگی .


دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او

نومید نتوان بود از  او باشد که دلداری کند

۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
جمعه, ۱۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۲۰ ب.ظ رسول بهشتی
وکالت جعلی

وکالت جعلی

این غریبِ آشنا با هر حرکتی از دوست چنان به قرب و بعد دچار می گردد که گویی گاهی جان از بدن وامی رهاند و گاهی مشعوف و دل بسته به اکتشافی نو در کیفیت توجهات می گردد و طرحی نو درمی اندازد و البته که گاهی خون دل می خورد و لب وا نمی کند از جفای ناباد ناصبا.

اینک در پس این صفحه مات چه می گذرد که دمادم سوزش بینی و سیل اشکِ بی اختیار را حاصل است ؟! چیست این اکتشافاتِ تسبیح گوی که عالم برمدار آن می گردد ؟! نهایت و حد یقف این صفات را کجاست و در اختیار کیست ؟! بی اختیاری آنکه برش عقد خوانی نشانه چیست ؟!

دنیا را عقد خواندیم  تا برمان عقد خواندند . دنیا را وکیل گشتیم تا برمان وکیل گشتند .

 در لوای پرچم جهالت و کم التفاتی و غرور و خودبینی روزها گذشت و در پرتو نگاه دوست ، ضعف رخ نشان داد و هر تمنایی را وکالت می کرد . روزها و شب ها خود بودیم و برای خود می خواستیم  تا اینکه ضعف خواست و ما سراسر در ستایشش تمنا شدیم .

ضعف ، بی اختیاریِ در مقابل دوست را وکیل بود و کار دوست جفا . چون تیغی به قصد قلب و دل که نفس را بریده و حبس می نماید . برای او به سبکی خیرخواهی و نسیمی سحری بود و برای ما به سنگینیِ مصلحت و ضربت محراب مسجد کوفه ... . ضعف گاهی طنازی نیز می کند . اینک ردای وکالت را به قامت دوست پوشانده و او را وکیل گردانده تا وکالت عقدی را به جانب ما بر عهده گیرد(از سر خیرخواهی!!!). هر چند که برای نگاه و التفات یار سرها ریخته و جان ها تسلیم گشته اما حساب کار هنرمندی ضعف را چه کسی داند که سرها را بیفکند و جان ها را بگیرد . ضعفِ ما خیرخواهی او را نیز ذبح خواهد کرد . این بی اختیاریِ ما عاقبت در پشت نگاه بی التفات ما از عقدش ، سبکی خیرخواهی اش را ذبح و هم دردی را دری برای ورود و سیطره ضعف بر وجودش خواهد کرد .

۱۳ مهر ۹۷ ، ۱۸:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
جمعه, ۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۸ ب.ظ رسول بهشتی
سنگینیِ سبکی

سنگینیِ سبکی

حالیا  این سنگینی آنچه که در روزگار بدان الزام داریم با سبکی آنچه که در کتمان همه این سنگینی ها در وا نهادن همه الزامات چون مغناطیسی رهایی بخش ، خویشتن را بدان فرا می خواند ما را دچار اضطراب گردانده است.

آنجا که "توانستن" به ظاهر این الزامات ماسیده ست و محالات را برای دست یافتن به نهایت این الزامات دچار پدیده های علمی می کند و این "توانستن" را تزیین می بخشد. اما کیست که آنسوی توانستن را مصادف با سنگین شدن آن سبکی رهایی بخش به سان تقدیری محتوم و دست نایافتنی حسرت بار نبیند؟! آری این توانستن ها اگر  با عجز و ضعف همراه نشوند و آن سبکی را در مقابل همه توانستن ها ، سنگین و بزرگ و شوق انگیز نشمارد ، آنی تمام همه سبکی های ناشناخته در پس همه الزامات را در موسم توانایی به غمی دردناک و هجرانی ابدی مبدل می نماید. پس کوچک شمار این توانستن ها را . لختی به من بیندیش و الزامات را وا نه و نتوانستن را به استعداد و امکانات فقر ، رنگ بی نیازی و قدرت بزن.

۰۶ مهر ۹۷ ، ۲۱:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
سه شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۷ ب.ظ رسول بهشتی
ضعف و قدرت

ضعف و قدرت

در اوج ضعف بودم که 
رخش را به دیده ام آورد.
قوت یافتم و رُخَش را از یاد براندم
جدال تکبر بود آخِر.
این بار 
به خوابم آوردش.
لغزیدم 
و ناگهان ضعیف گشتم
و در همه حال به یادش بودم.
و عذابی بس بود ، در اوج ضعف .
پشت دستم را داغ کردم
که تا خالص و قوی نشدم 
عاشق نشوم.
که مبادا ، باز 
برانَدَش ز من
و من 
باز هم
چندین سال
در ضعف و قوت 
در رفت و آمد باشم .
و باز 
اگر ضعیف گشتم
و خواندمش
بلایی بدتر از فراغ
به جانم بیندازد.
بلای فراموشی
از برای آنکه
باز
در ضعف 
خواندمش
و سپس
چیزی برای عرضه 
نداشته باشد ، هیچ شوق انگیزی .
ولی هیهات که جفای فراموشی بر من
از او 
نشاید .
ولی امروز
در ضعف
میرانمش ز خود 
انگار که او نیز
همچون خودم 
ضعیف گشته است .
جفا را خود میکنم.
دست خدا شده ام.
انگار 
که خود خدای خود شدست.

۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
سه شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ق.ظ رسول بهشتی
طلب

طلب

یک باره تمام آنچه که بدان مفتخر بودیم را از دست رفته دیدیم و نفس سرد تمام وجود را منجمد کرد و از خونی که به صورت جهیده بود عرق سرد بر جبین نشاند. حالتی مستولی گردید که تمام نداشته ­ها را در وجود پدیدار کرد و طلب را معنا بخشیدی! وجود سراسر طلب گردید و هر چه که راه پیموده ­شد بیش ­ازپیش رنگ طلب بر قامت صفات و واژه ­ها پدیدار گشت و زان پس در این نمایشگاه هر حرکتی در پی صفتی بود که درد ضعف و نداشتن را در وجود بیشتر می­ نمایاند. هر زیبایی و زشتی ، مدام خراشی بر وجود می­ انداخت و درد را افزون می­ کرد . چشمان طاهره معصومه شهر و فاحشه بدنام ، حکایت از واحدی می­ کرد که در پس آن­ها تشویشی برای وجود سکنی بخشی نمایان بود. هر چه ضعیف تر ، طلب قوی تر و امان از تکبر .


با توخواهم گفت که تکبر چگونه تنها به قامت وجود سکنی بخش آراسته ­ست و درد می­ افزاید نقطه


۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۱:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی

عریانی

 اینجا حجابی نیست که آدمی در سترش  حفاظت شود ، پس چه تفاوت که من حجاب بردارم یا که دوست؟!
حجاب گفتار یا  که شنیدار؟! 
من بی پرده سخن بگویم یا که تو بی پروا استماع؟!
کالبد عریان در چشم عریانست.

حال با تو خواهم گفت ؛ زین پس و همین جا 
پس از چند سال 
۰۳ مهر ۹۷ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۰۲ ق.ظ رسول بهشتی
شدت خواستن

شدت خواستن

داستان از سرحدات نفسانیت بود

سرحدات عرف ها و قواعد روزگار را نیز به آن می توان اضافه کرد . رضایت و قبول این عرف ها هم چیزی کم از پیروی از نفس نیست . توسعه ی روح زمانی اتفاق افتاد که حد و مرز خصایص و اوصاف عرفی انسانی به چالش کشیده شد . محبت پدرانه ابراهیم و صبر ایوب و صد البته هر آنچه که در کربلا و عاشورا برای اصحاب عشق اتفاق افتاد را هم به آن اضافه می توان کرد . همه و همه نهایت اوصاف و خصایص را برملا ساختند .

توسعه ی روح تا قبض روح.

حال دریابید چنین انسانی چه بر سر عرف ها و قواعد می آورد .

حال از چنین فردی چه انتظاری دارید ؟ طردش میکنید ؟ البته که به درد زندگی معقول شاید نخورد . اگر به زندگی معقول می اندیشید و برای او مهم هستید با سرعت 150 کیلومتر در ساعت  از کنارش عبور کنید ، سعی کنید برای او چیزی جز شدت خواستنتان باقی نگذارید ، چرا که او مرزهای خواستن را نیز جابجا میکند و چیزی را خواهد خواست که تا به حال نخواسته بود و آن چیز به غایت خواستنی تر ست نقطه 

۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی
شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۵۷ ب.ظ رسول بهشتی
تصنیف شبانه

تصنیف شبانه

نه برای مقام و نه برای دنیا و نه حتی برای هرچیز دنیایی

نه حتی برای پدر و مادر که میشد کسان دیگری باشند و نه برای مردم

فقط برای یافتن حقیقت گام بر می دارم

فقط حقیقت بود که تصمیم گرفت کجا و در چه حالی باشم 

در دامان چه کسانی پا  به دنیا نهم و در دامان چه کسانی راه بپیمایم

این حقیقت بود که برای ما نام منصبی گزید 

پس در مقابل حقیقت چه تفاوت دارد که من رسول باشم یا آندره

و این حقیقت را فقط در زمان استیصال و زمانی که شکست خورده ی 

جدال با مرگ شده ای و راهی جز تسلیم نداری ، می توان جست.

زمانی که به همان صورتی هستیم که در ابتدا بودیم و این لحظه ها را در

خاطر زندگی حقیقت وجودی خویش ثبت کرده ایم و در آن هنگام این خاطره ها را خواهیم دید.

زمانی که دیگر بین من و دیگران نام و منصبی حایل نیست و اصلا نام و منصبی باقی نمی ماند .

و هر چه هست فقط من و حقیقت است .

انگار راز ها بر ملا شده و پرده ها کنار می رود.

و تا آنگاه چه می توان کرد غیر از صبر

...

 

۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رسول بهشتی