همدردی، ردای قدیسان، چه نیکو جامه پرفریب و پر ریاییست که امروز بر تن میکنم. آرامشی همنوا با نسیمی خنک که در اعماق شکافهای کوههایی که از شدت فرسودن قلل مرتفعشان، زیر تیغ تیز آفتابی سوزان، در پاییندست به جا میگذارند و موجب سرخوشیِ مردم همیشه طالب آسایش میشوند؛ همین قدر فریبنده و دلنشین.
شاید اما در دل شمعکی روشن است؛ منتظر.
تا باز نسیمی جانفرسا از هرم سنگ های سیاه گشته آن قلل بر او بوزد و نیستی دنیای سایه ساران خنک را به رخش کشد تا باز به جان بخرد تمام آنچه بر جانان سخت و سنگین می گذرد؛ تا سایه ای بسازد از خویش همچون آن دره ها؛ روان جویبارانی و سبزهزارانی برای آسایش مردمی همیشه طالب خزیدن در سایهها.