نه برای مقام و نه برای دنیا و نه حتی برای هرچیز دنیایی
نه حتی برای پدر و مادر که میشد کسان دیگری باشند و نه برای مردم
فقط برای یافتن حقیقت گام بر می دارم
فقط حقیقت بود که تصمیم گرفت کجا و در چه حالی باشم
در دامان چه کسانی پا به دنیا نهم و در دامان چه کسانی راه بپیمایم
این حقیقت بود که برای ما نام منصبی گزید
پس در مقابل حقیقت چه تفاوت دارد که من رسول باشم یا آندره
و این حقیقت را فقط در زمان استیصال و زمانی که شکست خورده ی
جدال با مرگ شده ای و راهی جز تسلیم نداری ، می توان جست.
زمانی که به همان صورتی هستیم که در ابتدا بودیم و این لحظه ها را در
خاطر زندگی حقیقت وجودی خویش ثبت کرده ایم و در آن هنگام این خاطره ها را خواهیم دید.
زمانی که دیگر بین من و دیگران نام و منصبی حایل نیست و اصلا نام و منصبی باقی نمی ماند .
و هر چه هست فقط من و حقیقت است .
انگار راز ها بر ملا شده و پرده ها کنار می رود.
و تا آنگاه چه می توان کرد غیر از صبر
...