این غریبِ آشنا با هر حرکتی از دوست چنان به قرب و بعد دچار می گردد که گویی گاهی جان از بدن وامی رهاند و گاهی مشعوف و دل بسته به اکتشافی نو در کیفیت توجهات می گردد و طرحی نو درمی اندازد و البته که گاهی خون دل می خورد و لب وا نمی کند از جفای ناباد ناصبا.

اینک در پس این صفحه مات چه می گذرد که دمادم سوزش بینی و سیل اشکِ بی اختیار را حاصل است ؟! چیست این اکتشافاتِ تسبیح گوی که عالم برمدار آن می گردد ؟! نهایت و حد یقف این صفات را کجاست و در اختیار کیست ؟! بی اختیاری آنکه برش عقد خوانی نشانه چیست ؟!

دنیا را عقد خواندیم  تا برمان عقد خواندند . دنیا را وکیل گشتیم تا برمان وکیل گشتند .

 در لوای پرچم جهالت و کم التفاتی و غرور و خودبینی روزها گذشت و در پرتو نگاه دوست ، ضعف رخ نشان داد و هر تمنایی را وکالت می کرد . روزها و شب ها خود بودیم و برای خود می خواستیم  تا اینکه ضعف خواست و ما سراسر در ستایشش تمنا شدیم .

ضعف ، بی اختیاریِ در مقابل دوست را وکیل بود و کار دوست جفا . چون تیغی به قصد قلب و دل که نفس را بریده و حبس می نماید . برای او به سبکی خیرخواهی و نسیمی سحری بود و برای ما به سنگینیِ مصلحت و ضربت محراب مسجد کوفه ... . ضعف گاهی طنازی نیز می کند . اینک ردای وکالت را به قامت دوست پوشانده و او را وکیل گردانده تا وکالت عقدی را به جانب ما بر عهده گیرد(از سر خیرخواهی!!!). هر چند که برای نگاه و التفات یار سرها ریخته و جان ها تسلیم گشته اما حساب کار هنرمندی ضعف را چه کسی داند که سرها را بیفکند و جان ها را بگیرد . ضعفِ ما خیرخواهی او را نیز ذبح خواهد کرد . این بی اختیاریِ ما عاقبت در پشت نگاه بی التفات ما از عقدش ، سبکی خیرخواهی اش را ذبح و هم دردی را دری برای ورود و سیطره ضعف بر وجودش خواهد کرد .